بسم الله…
نه نه حاجی(مادربزرگم) تنها سوژه ی باحال، دوست داشتنی، مهربون زندگی من ،دراقوام است.
البته همه ی نوه ها دوستش دارن.
ازوقتی شناختمش دست خالی خونمون نیومده.
بااینکه زندگی سخت وپرفراز ونشیبی داشته اماجوری رفتارمیکنه که همه بادیدنش احساس شادی میکنن.مثل اون یکی مادربزرگم نیس که وقتی میریم دیدنش یادبدبختی هامون میفتیم.(خخخ)
{چقدخوبه که مومن اینطوری باشه}
کل رساله ی امام خمینی رو ازبر هست.تازه از رو نخونده فقط سالهاپیش یکی براش توضیح داده.
باوجودسن زیادش همیشه صله رحم میکنه وبه اقوام سرمیزنه.
خستگی تووجودش نیس
هنوزهم توی یه قطعه زمین برای خودش انواع سبزی ،سیر،پیاز،نخودو… میکاره.
امامن همینطوری الکی خسته ام یاباکوچیکترین کاربدن درد میگیرم.
خیلی ازجوونای امروزی اینطوری اند.
من حتی توانایی کارهایی که الان مادربزرگم انجام میده روندارم،کارهایی که جوون بود ومیکردکه جزمحالیات ذاتی هست.
ماجوونادرعین جوانی پیربه نظرمیرسیم…
خیلیا میگن علتش تغذیه وموادغذایی و… است
امابه نظرمن مهمترین علتش ،پرورش یافتن درپر قــــــــو ودست به سیاه وسفیدنزدن و
تن به سختی ندادن است.
جسم وتوانایی آدمابه اندازه ی محیطی که (ازکودکی تابزرگسالی)توش پرورش پیدامیکنند،رشدمیکنه.